نویسنده: محمدرضا افضلی




 
همچو عادش بر برد باد و کشد *** نه سلیمان است تا تختش کشد
عاد را با دست حمال خذول *** همچو برده در کف مردی أکول
همچو فرزندش نهاده بر کنار *** می‌برد تا بکشدش قصاب‌وار
عاد را آن باد ز استکبار بود *** یار خود پنداشتند اغیار بود
چون بگردانید ناگه پوستین *** خردشان بشکست آن بس القرین
باد را بشکن که بس فتنه‌ست باد *** پیش از آن کت بشکند او همچو عاد
هود دادی پند که ای پرکبر خیل *** بر کند از دستتان این باد ذیل
لشکر حق است باد و از نفاق *** چند روزی با شما کرد اعتناق
او بهِ سر با خالق خود راست است *** چون اجل آید برآرد باد دست
باد را اندر دهن بین رهگذر *** هر نفس آیان روان در کر و فر
حلق و دندان‌ها ازو آمن بود *** حق چو فرماید به دندان درفتد
کوه گردد ذره‌ای باد و ثقیل *** درد دندان داردش زار و علیل
این همان باد است که ایمن می‌گذشت *** بود جان کست و گشت او مرگ کشت
دست آن کس که بکردت دست‌بوس *** وقت خشم آن دست می‌گردد دبوس
یا رب و یا رب برآرد او ز جان *** که ببر این باد را ای مستعان
ای دهان غافل بدی زین باد رو *** از بن دندان در استغفار شو
چشم سختش اشک‌ها باران کند *** منکران را درد الله‌خوان کند
چون دم مردان نپذرفتی ز مرد *** وحی حق را هین پذیرا شو ز درد
باد گوید پیکم از شاه بشر *** گه خبر خیر آورم گه شوم و شر
ز آن که مأمورم امیر خود نیم *** من چو تو غافل ز شاه خود کیم
گر سلیمان‌وار بودی حال تو *** چون سلیمان گشتمی حمال تو
عاریه ستم گشتمی ملک کفت *** کردمی بر راز خود من واقفت
لیک چون تو یاغی‌ای من مستعار *** می‌کنم خدمت تو را روزی سه چار
پس چو عادت سرنکونی‌ها دهم *** ز اسپه تو یاغیانه برجهم

یاد به عنوان یک جلوه قدرت حق مطرح است که گاه در راه قهر به کار می‌افتد و گنه‌کاران قوم عاد را بر می‌گیرد و بر زمین می‌کوبد (آیه‌ی 6 سوره‌ی الحاقه) و گاه جلوه‌ی لطف حق می‌شود و تخت سلیمان را بر می‌گیرد و سفرهای دراز را برای مردم حق آسان می‌کند (آیه 81 سوره‌ی انبیاء). گاهی حمّالی هادم می‌گردد و گاهی حمّالی خادم. مولانا می‌گوید: غرور و خودبینی قوم عاد بود که به صورت باد قهر درآمد. آنها خیال می‌کردند که باد مهلک صرصر یاور آنان است، در حالی که باد با آنان بیگانه بود. آن یاور بد (باد صرصر) همین که تغییر حال داد، عادیان را خُرد و متلاشی کرد. هود نبی به آنان نصیحت می‌کرد که ای قوم پرنخوت، باد دامن خود را از دست شما بیرون می‌کشد. بالأخره این بادِ رام بر شما می‌توفد و درهمتان می‌کوبد.
در ابیات بعدی جان کلام مولانا این است که مفاهیم گوناگون واژه «باد» یکی هستند و به اقتضای مأموریتی که از جانب حق دارند جلوه‌های گوناگون می‌یابند: بادی که رهگذر راه دهان و حنجره است و تنفس را پدید می‌آورد، بادی که در پزشکی قدیم به معنای دردهای موضعی است، بادی که کشت و زرع را می پروراند و بادی که سموم آن آفت کشت و زرع می‌شود، همه همان باد است. باد لشگر حق است و مجری فرمان‌های قهر و لطف حق. باد با زبان حال می‌گوید: من پیک پروردگار و مأمور ابلاغ اخبار از بارگاه الهی به انسان‌ها هستم. گاهی خبر خوش می‌آورم و گاهی اخبار فتنه‌انگیز، زیرا من اختیاری برخود ندارم، بکله مأمورم و معذور و من چگونه ممکن است که از پروردگار خود غافل باشم. اگر تو ای انسان، سیرت سلیمانی داشته باشی، تو را نیز مانند سلیمان نبی حمل می‌کردم، با آن که وجودی عاریتی دارم و نه مستقل؛ یعنی با آن که وجودم قائم به حق است و نه به خود، به تو تعلق می‌گرفتم و تو را از اسرار حقانی آگاه می‌کردم، اما چون تو عصیانگری، مدتی با تو مدارا می‌کنم و چند روزی در خدمت تو هستم، ولی تو را مانند قوم عاد، سخت واژگون سازم و هم چون سربازان متمرد از سپاه تو بگریزم.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی، قم: مرکز بین‌المللی ترجمه و نشر المصطفی(ص)، چاپ اول